سطر های دلنشین



نان نداشتم
که با آن دندانهایم را آشتی دهم
ولی پا داشتم
که ذره های هوا را
با دوچرخه در هم بشکنم .

---
به جرات میتونم بگم 
عشق اول و اخرم دوچرخه و دوچرخه سواری هست 

حتما واسه شما هم پیش اومده که توی شرایط سختی قرار بگیرید
و مجبور به فروش یکی از دارایی هاتون بشید 
من چندین و چند بار در معرض این اتفاق قرار گرفتم
و تصمیمی که در نهایت گرفتم دست نگهداشتن از فروش 
و دوباره یه یا علی گفتن و از نو شروع کردن بوده 
اخرین بار هم قصد فروش دوچرخه ام رو داشتم 
که اخرین لحظه ها تمام حال خوبم که با دوچرخه ساخته میشه رو به
مبلغ دریافتی ترجیح دادم !

ازتون میخوام که هیچ وقت دارایی هاتون رو نفروشید !
درسته که دارایی ها تبدیل میشه به پول نقد
ولی لذت داشتن اون دارایی رو دیگه نخواهید داشت !

فقط یه یاعلی 
یه اراده 
و یه نفس عمیق کافیه 
همین 

(:

دوچرخه اسکات

پی نوشت : من با این دوچرخه تا این لحظه نزدیک به 8 هزار کیلومتر رکاب زدم ! 


کستی؟
که درختان بر شانه ات تکیه می کنند
و سبزه ها
در گذرگاه تو می رویند
در ناحیه ای
که باغبان ها را از طنابی آویخته اند
.
کیستی؟
که فرشتگان
در این باغ بی برگی
هزار گل صورتی بر جامه ات دوخته اند
و خطوط لبانت را
در این باغ دلتنگی
به جادوی رنگین کمان آغشته اند
.
کیستی
که دوست داشتنت
در این سکوت
انتخابی نه ؛ اشتیاقی
و دیدارت
در پس پرچین تاریک
ضرورتی جاودانه است


همه به دنبال این هستیم که کاری را پیدا کنیم که به آن علاقه داریم و آن را ادامه بدهیم.

اما پیدا کردن علاقه هم خودش کار دشواری است.
امروز به یک کار علاقه داریم و فردا ممکن است با آشنا شدن
با دنیاهای جدید علاقه‌مندی تازه‌ای پیدا کنیم.

پس چه باید کرد؟

برای پیدا کردن علاقه راه‌کارهای زیادی پیشنهاد شده
اما راه‌کاری که من می‌توانم به شما پیشنهاد کنم این است که؛
بر اساس فرضیات اقدام کنید و سعی کنید با سعی و خطا راه را پیدا کنید.

برای مثال ؛

هم اکنون شما به برنامه‌نویسی علاقه‌مند هستید و می‌خواهید این راه را پیش بگیرید.
خب فرض کنید همین برنامه‌نویسی علاقه شما است و شروع کنید به کار کردن در همین زمینه.
وارد جامعه برنامه‌نویسان شده و با آنها ارتباط برقرار کنید. حالا همین‌طور که پیش می‌روید با دنیاهای جدیدی آشنا می‌شوید

و ممکن است به موضوع جدیدی علاقه‌مند شوید. اینجا نقش سعی و خطا پیش می‌آید.
سعی کنید با یک گام کوچک این علاقه‌مندی جدید را امتحان کنید. مثلا در گرد‌هم‌آیی
فرادی که در این موضوع جدید فعالیت می‌کنند شرکت کنید. فیلمهای مربوط به این موضوع را ببینید
و حتی کتابی در این زمینه بخوانید.

•••••
با این کارها می‌توانید بدون خطر موضوع را بسنجید و اگر لازم بود خط کاری خود را تغییر دهید.
در دنیای بی ثبات امروزی لازم است انعطاف پذیر باشید البته باید این انعطاف پذیری را مدیریت کنید.
کار هوشمندانه این است که با دقت زیاد و با گامهای کوچک زمینه‌های جدید کاری را امتحان کنید.


اعترافات یک "تاثیرگذار اینستاگرامی"

اینستاگرام رو همه می شناسیم. اینستافیموس ها یا همون مشهورهای اینستاگرامی رو هم.

گاهی باهاشون می خندیم، یا تعجب می کنیم که چرا واقعا اینها زنده هستن یا فکر می کنیم

چقدر از ما خوشبخت ترن که اینجوری زندگی می کنن و چرخیدن توش باعث می شه حس کنیم

چقدر بعضی ها زندگی راحت و مجللی دارن. اما آیا اینطوریه؟


و حالا پرده از راز ادم مشهور های اینستاگرام

مثل بهادر وحشی دنیا جهان بخت و امثال وحید خزایی ها خواهیم برداشت 

جهت شنیدن و دانلود پادکست (

کلیک کنید)


#قانون_چرایی
برای همه واضح و مبرهن است که اگر می‌خواهند به خواسته‌های خود برسند باید برنامه و هدف داشته باشند.
اما برخی از افراد باوجود داشتن برنامه و هدف مشخص هم باز بعد از یک مدتی از کار دست می‌کشند و هدف خود را رها می‌کنند.

امروز قانونی را به شما اموزش خواهیم داد که
همیشه با انگیزه با اراده و مصمم باشید


نیروی چرایی چیست؟
همان نیرویی است از قلب خواسته‌های ما بیرون می‌آید و همان دلایل ما برای انجام دادن برخی از کارها است. همان نیرویی که ما را در مسیر برای رسیدن به خواسته‌های خود نگه می‌دارد، حتی اگر مسیر سخت و طولانی باشد.

توجه داشته باشید که
اگر دلیل وجود نداشته باشد حرکتی هم نخواهد بود


و باید با خود فکر کنید که چرا میخواهد به آن خواسته تان برسید؟
و اگر نرسیم و برسیم چه اتفاقی خواهد افتاد ؟


جرعت 42 مایل دویدن رو داری ؟

حتما گروه زد بازی رو میشناسید، و مهراد هیدن که یکی از اعضای این گروه موسیقی است
چندی پیش در دوی ماراتن شرکت کرد
و توانست بعد از 42 مایل دویدن، مدال قهرمانی را کسب کند
از پیش و پس این دستاورد مستندی ساخته است تحت عنوان " 42 مایل "
و چند شب قبل بیشتر از این روند قهرمانی مهراد اطلاع پیدا کردم
و پیشنهاد میکنم حتما این ویدیو را تماشا کنید

نقطعه طلایی این مستند صحبت های مهراد از مبارزه مغز و بدن بود
که اشاره میکنه هر لحظه مغز دستور ایست و استراحت میده
و تو باااید فقط از مسیر لذت ببری نه مقصد .

امروز اولین روز از ماه رمضان است، و برای کار و رفت و امد ها همیشه در همه حالت از دوچرخه استفاده میکنم

و امروز هم طبق معمول با زبان روزه 35 کیلومتر درون شهر رکاب زدم .

وقتی ناخودآگاه یاد صحبت های مهراد هیدن توی مستند 42 مایل راجب درگیری و کش مکش های مغز و بدن افتادم

قدرتم بیشتر شد و بر مغز که هی فرمان بسته دیگه خسته شدم میداد قلبهه کردم .

پیشنهاد میکنم حتما این مستند رو ببینید!


روانشناسی از دسته موضوعاتی هست که همیشه بهش علاقه داشتم
و هرچه در عمق این موضوع پیش میرم بیشتر احساس نادانی میکنم

امروز میخوام راجب فرزندان کوچک خانواده حرف بزنم و چه اینده ایی در انتظار
این طفل های معصوم خواهد بود شرایط اقتصادی فرهنگی اجتماعی یک جامعه تاثیر بسیار زیادی
روی کودک و اینده این کودک خواهد گذاشت ولی به مراتب اینده این کودک در بنیاد خانوده پی ریزی خواهد شد
و همه چیز از همین سنین کم پدیدار خواهند امد

به عنوان مثال کودکی که در خانوده ایی مذهبی رشد خواهد کرد 
تیپ شخصیتی پوشش حرف زدن و حتی انتخاب رشته تحصیلی
وی تحت تاثیر برخورد ها و فید بک هایی که این کودک در سنین کمتر داشته است قرار خواهد گرفت

حتی کودکانی که پدر مادرشان همیشه درگیر بحث و دعوا کردن هستند در اینده با همسر و فرزندان خود چنین رفتار هایی خواهند داشت

این دغدغه با رعایت کردن نکاتی برای همیشه ریشه کن خواهد شد 

و به عنوان مثال کودک دیگری که در خانوده ایی اهل کتاب بزرگ میشود 

خیلی زودتر عقل وی رشد خواهد کرد و به مراتب از سایر کودکان هم سن خود بزرگتر خواهد بود 

و بر عکس کودک دیگری که در خانواده ایی که از سطح علمی و فرهنگی پایین تری برخوردار هستند اینده چنان درخشانی در انتظارش نخواهد بود 

مگر

مگر اینکه شخصی برای همیشه مسیر زندگی وی را تغییر دهد

به عنوان مثال میتواند ان شخص یک کتاب باشد

یک معلم باشد

یک همکلاسی 

و حتی یک غریبه باشد

پیشنهاد میکنم از سنین کودکی کودکان خود را به کتاب خوانی عادت دهید 

و جای درگیری و جدال با کامپیوتر و بازی های امروزی که بی هیچ تحرکی
با جذابیت هرچه تمام تر در حال توسعه هستند با بازی های متحرک و ورزش سر گرم و مشغول باشند

 ➕ یک اتفاق می تواند مسیر کل زندگی ما را برای همیشه تغییر دهد

منتظر این اتفاق خوش یوم نباشید

خودتان دست به کار شوید 


" معرفی کتاب حکایت دولت و فرزانگی اثر مارک فیشر "
کتاب حکایت دولت و فرزانگی اثر مارک فیشر یکی از ماندگار ترین آثار در حوزه رمان های روانشناسی موفقیت و ثروت است که مارک فیشر به بیانی بسیار ساده و جذاب در دل یک داستان به بیان اصول ذهنی برای موفقیت و ثروت می پردازد کتاب راه و رسم میلیونر ها و کتاب معبد میلیونرها به ترتیب ادامه کتاب حکایت دولت و فرزانگی می باشند و در واقع جلد دوم و سوم اینکه به دنبال ثروت و موفقیت و داستان های میلیونر ادامه پیدا می‌کند و اگر می‌خواهید این کتاب را بهتر درک کنید لازم است که ادامه داستان را در دو جلد بعدش هم دنبال کنید و بخوانید البته جلد سوم یعنی همان معبد میلیونرها کتاب سنگین و عمیقی از لحاظ محتوا می باشد که اگر آمادگی ذهنی لازم را نداشته باشید بیشتر حس می کنید یک رمان تخیلی را مطالعه می‌کنید


بهترین اثر مارک فیشر کتاب حکایت دولت و فرزانگی

بخش هایی از این کتاب؛
هر کدام از ما، به طریق خودمان ، و در کار خودمان می توانیم نابغه باشیم؛ حتی اگر جامعه ما را نابغه نداند.نبوغ یعنی به انجام رساندن آنچه از آن لذت می برید.

 اشخاصی که صبر می کنند تا اوضاع و شرایط عالی از راه برسد هرگز کاری را به انجام نمی رسانند ، زمان مطلوب برای عمل همین حالاست

 همه ی رویدادهای زندگی ات آینه ای است که اندیشه هایت را باز می تاباند زندگی دقیقا همانگونه است که تصویرش می کنی هر چیزی که برایت پیش می آید محصول اندیشه های توست پس اگر می خواهی زندگی ات را عوض کنی باید از عوض کردن اندیشه هایت آغاز کنی


رفته بودم که یه گشتی توی جزیره هرمز بزنم و برگردم ولی از بس اونجا زیبا و جادویی بود 15 روز ساکن شدم و کلی رفیق ناب پیدا کردم

جاتون که حسابی خالی، ما یه خونواده بودیم دیگه که سالها انگار با هم زندگی کرده بودیم به عبارتی در و تخته (:

به زودی عکس اپلود میکنم . 


یه مدتی حوصله نداشتم بنویسم./

ولی الان انگیزه دوباره نوشتن و تولید محتوا رو پیدا کردم

فقط بگم که فردا عازم ام به جنوب، این اولین باری هست که پا میزارم توی اون منطقه و هیچ ذهنیتی ندارم

اول که میرم بندر عباس، و بعد جزیره هرمز و بعدش قشم و کیش 

فقط میدونم که حسابی قراره خوش بگذره و یه جای فوق العاده زیبایی دارم میرم .

سفر داشتین به جنوب ؟ از خاطرات تون بگید برام  


چه کسی می‌داند، شاید آخرین روز هر کس، روز مرگش نباشد؛ بلکه آخرین‌باری باشد که دیگران درباره‌ی او حرف می‌زنند. شاید وقتی می‌میری، واقعاً ناپدید نمی‌شوی؛ بلکه تبدیل به سایه‌ای سیاه و بی‌نقش‌ونگار می‌شوی که فقط طرح کلی‌اش قابل تشخیص است. به مرور زمان که مردم فراموشت می‌کنند، شبح تو تاریک‌تر می‌شود، تا آخرین‌باری که کسی روی این سیاره نامت را به زبان می‌آورد. آن‌وقت است که آخرین ویژگی چهره‌ات، کک‌ومک روی بینی‌ات، یا حالت قبلی لب‌هایت، محو می‌شود.
اگر این مسئله حقیقت داشته باشد، دلیل خوبی است تا یاد دیگران را بعد از مرگ زنده نگه داریم. چون هیچ‌وقت نمی‌دانیم آخرین‌باری که نامشان را به زبان می‌آوریم، چه وقت است؛ و بعد، او برای همیشه ناپدید خواهد شد.

| شاید عروس دریایی/الی بنجامین |


اگر یاد بگیریم به خودمان متکی باشیم به‌نحوی که دیگر وابسته تایید دیگران نباشیم می‌توانیم از شدت احساس تنهایی‌مان بکاهیم. درعین‌حال باید یاد بگیریم که با دیگران ارتباط برقرار کنیم و خودمان را به‌روی آنان بگشاییم. اما باز با همه اینها احساس تنهایی به‌ناگزیر گهگاه سربرخواهد آورد. این همان احساس تنهایی است که باید مسئولیتش را بپذیریم زیرا هرچه باشد این تنهایی، تنهایی خود ماست.

فلسفه تنهایی/لارس اسونسن


با اطمینان می‌دانم که هر روز زندگی این فرصت را در اختیارت قرار می‌دهد که نفسی تازه کنی، از قید و بند رها شوی و تا جایی که می‌توانی صاحب یک زندگی بدون پشیمانی و سرشار از لذت، خنده و شادی باشی. می‌توانی آن‌طور که روحت به تو القا می‌کند در صحنه زندگی همچون رقص والس، حرکت کنی یا کنار دیوار بنشینی و اجازه دهی سایه ای از ترس و تردید تو را پس بزند

| با اطمینان می‌دانم که/اپرا وینفری |



توی تنهاییِ خودم بودم .

یک نفر آمد و سلامی کرد

توی این شهرِ خالی از مردم .

یک نفر داشت کودتا می کرد

یک نفر داشت زیر خاکستر

آتشی تازه دست و پا می کرد

من به تنهاییِ خودم مومن .

یک نفر داشت کودتا می کرد

یک نفر مثل من پُر از خود شد

یک نفر مثل زن پُر از زن شد

از همان جاده ای که آمد رفت

رفت و اندوه برنگشتن شد .

| علیرضا اذر |

مطالب مرتبط ؛

بیوگرافی و تصاویر خصوصی از علیرضا اذر


اگه همیشه محدودیت‌هایی برای خودت در هر کاری که میکنی ایجاد کنی.
اون محدودیتها خودشون رو در کار و زندگیت پخش میکنن.
هیچ محدودیتی وجود نداره. اونا فقط یه تپه هستن،
و تو نباید پشتشون منتظر بمونی. باید حرکت کنی و اونارو پشت سر بذاری.


من و دوچرخه ام.
می خواستیم فاصله ها را نابود کنیم.
دنیا را فتح کنیم.
همه چیز نصیب ما شود.
حتی.حتی چشم هایت. روز ها و شب ها را رکاب زدیم.
فاصله ها را. اما.تنها چیزی که نصیبمان شد.
دستی بود که برای وداع تکان میخورد در هوا.دور از ما.
من و دوچرخه ام برای جنگ با تو و این کشتی غول پیکر.
چیزی نداشتیم جز دست های کوچک خالی.

| نسرین علی زاده | 


تو هرگز نمیدانی در پیچ بعدی زندگی چه‌چیزی انتظارت را می‌کشد. ممکن است آرزوی تو در پیچ بعدی انتظارت را بکشد. بنابراین، باید قوی باشی و روحیه‌ٔ خود را نبازی. اگر شکست خوردی، مطمئناً آسمان به‌ زمین نمی‌آید. اگر زمین خوردی، میتوانی بلندشوی و دوباره به راه بیفتی. ادیسون گفته است: "هرکوشش نافرجامی، گامی دیگر است که به‌پیش برمیداریم."

| نیک وی آچی/زندگی بی‌حد‌ّ و‌ مرز | 


+ نمی‌تونستم از رفتن منصرفش کنم
- پس چی کار کردی؟
+ نشستم کنار دریچه، سیگارم رو روشن کردم و رفتنش رو دیدم
- بعدش رفتی خونه؟
+ نه ، یه پاکت سیگار کشیدم ، گفتم شاید برگرده
- بعدش چی؟ رفتی خونه؟
+ آره رفتم خونه و همه عکس هاش رو جمع کردم.
- سوزوندی؟
+ نه، گذاشتم تو انبار
- چرا نسوزوندی؟
+ دیوونه شدی؟ شاید برگرده!

|

روزبه معین | 


بیشتر آدم‌ها، در نوعی بی‌خبری همیشگی زندگی می‌کنند. آن‌ها همیشه امیدوارند که چیزی اتفاق بیفتد و زندگیشان را دگرگون کند!

حادثه‌ای، برخوردهای اتفاقی، بلیت برنده بخت آزمایی، تغییر ت و حکومت!

آن‌ها هرگز نمی‌دانند که همه چیز از خودشان آغاز می شود.!

 | 

مارک فیشر |


ولی وقتی برمیگردم بیست سالگیِ خودم را نگاه می‌کنم، چیزی که بیش از همه یادم می‌آید تنها و بی‌کَس بودن است. نه دوست دختری داشتم که به تن‌ام یا به روح‌ام گرما ببخشد، نه دوستی که با او درد و دل کنم. نه سرنخی داشتم که هر روزم را باید چه کنم، نه دورنمایی برای آینده. بیشتر وقت پنهان می‌ماندم، فرو میرفتم توی خودم. گاهی یک هفته می‌شد و با کسی حرف نمی‌زدم. این شکل زندگی یک سالی طول کشید. یک سال طولانی طولانی. اینکه این دوره یک زمستان سردی بود که حلقه‌های رشد ارزشمندی در من باقی گذاشته باشد، نمیدانم! آن موقع حس میکردم که من هم هر شب از پنجره‌ی کابین به ماهِ یخی خیره می‌شوم. یک ماه یخ‌زده به کلفتی هشت وجب.
ولی من ماه را تنهایی نگاه میکردم و قادر نبودم زیبایی سردش را با کسی شریک شوم.
دیروز، روزِ قبل فرداست. روز بعدِ دو روز قبل.

|  دیروز/هاروکی موراکامی |


آخ ایرانم، ایرانِ خوب تر از جانم، آخ.
چهل سال گذشته است و ما هر روز بیشتر فرو میرویم، کسی ما را دوست ندارد، کسی دوستمان نیست، عزت و اعتباری نداریم، خسته و غمگینیم و رو به زوال آمریکا با ما سرِ جنگ دارد؟ ندارد؟ هرچه که هست دارد ما را میفشارد برای زانو زدن، برای خفت، روس ها جلوی چشممان ما را میفروشند، به چهار پول سیاه، برای چینی ها ما بازار و پول و تجارتیم، اروپائی ها ما را بین خودشان میدوانند تا چیزی بکنند و ببرند.
آخ ایرانم، ایران سراسر زخم من، امروز عراقی و افغان و تاتار می آیند تا اینجا، زیر گوشهای ما دخترکانمان را به خلوتشان ببرند، راحت و ارزان و در دسترس، کسی هم هست که سنگشان را به سینه بکوبد و خاک بر خاکی بریزد که آب ندارد، هوا ندارد، جان ندارد حتی
ما تنهائیم و تو تنهاترین ایرانم، تو سیاهی و ما سیاهه نشین ایرانم، پای رفتن اگر باشد، دلِ دل کندن کو؟ سرِ هوای تو را به باد سپردن کجا؟ چهل سال است مرگ گفتیم و مرگ شنیدیم و مرگ دیدیم و هرچه بود مرگ بود، حالا توی صف های خرید ارابهٔ مرگ میخندیم، وسط داروخانهٔ آخر شهر که میگوید تمام شد اشک میریزیم و خون هم را میمکیم و خون تو را و اشک راهش نیست؟ فریاد راهش نیست؟ مرگ نیست؟
آخ ایرانم، گربهٔ وحشی قدیم، ای رد چنگت روی چشم هرکس به نظر داشته نشستهٔ دیروز، ای رامِ آرامِ تن فروش امروز، فردا به حالِ کجات باید به گریه بنشینیم؟ تا کی نشسته اشک بریزیم؟ تا کی شیون تو را توی سکوت گوش کنیم؟ تا کی.

محمد یغمایی |


هر دروغی که میگیم قرضی در حق حقیقت به بار میاره. دیر یا زود این قرض پرداخته میشه
دانشمند بودن به معنی ساده‌لوح بودنه. ما به قدری روی جستجوی خودمون به دنبال حقیقت متمرکزیم که از کمبود تعداد کسایی که واقعا میخوان حقیقت رو پیدا کنیم، غافل میشیم. ولی حقیقت همیشه سرجاشه چه اون رو ببینیم چه نبینیم، چه انتخاب کنیم ببینیم یا نبینیم حقیقت اهمیتی به نیازها و خواسته‌های ما نمیده، اهمیتی برای دولت‌مردامون، ایدئولوژی‌هامون و ادیان‌مون قائل نیست. همیشه در کمین می‌مونه درحالی که زمانی از بهای حقیقت می‌ترسیدیم الان فقط می‌پرسم: بهای دروغ‌ها چیه؟!

| سریال چرنوبیل/یوهان رنک | 


به جای عجیبی از زندگی رسیدیم. جایی که رنگش از سیاهی هم بالاتر است. جایی که خشم و نفرت را رد کردیم و رسیدیم به بُهت. بُهت از این رنگی که سیاهی پیش آن نور است. لبه‌ی جهانی عجیب که کلمات قادر به توصیف هیچ گوشه‌ی آن نیستند. جایی که گاز اشک‌آور فایده‌ای ندارد چرا که اشکی نمانده تا آورده شود. جایی که دشنام و فریاد و خنده و گریه و غم و شادی کارآمد نیست. جایی فراتر از همه‌ی احساسات. دایره‌ی لغات هیچ مورخی این‌قدر وسیع نیست که امروز را برای آیندگان توصیف کند. بدترین بخش ماجرا این است که ما را رسانده‌اند به جایی که دیگر حتی نمی‌شود توصیفش کرد. کاش زندگی هم مثل زمین فوتبال، داور داشت.

| فهیم عطار |


در چشم‌های او هزاران درخت قهوه بود
که بی‌خوابی مرا تعبیر می‌نمود
باران بود که می‌بارید
و او بود که سخن می‌گفت
و من بود که می‌شنود
او می‌گفت: باید قلب‌های خود را
عشق بیاموزیم
و من می‌گفت: عشق غولی است
که در شیشه نمی‌گنجد
باران بود که بند آمده بود
و در بود که بازمانده بود
و او بود که رفته بود.

| کیومرث منشی زاده |


ولی واقعا من همیشه اینجوری بودم که وقتی یکی ناراحتم میکرد به جای تلافی کردن یا گله کردن، خودمو براش کمرنگ‌تر میکردم.
یعنی چی؟
یعنی اینکه هر بار می‌شکستم درصد کمتری از من درگیرِ اون آدم میشد. مثلا بعضیا دیگه اصلا منو ندارن ولی خودشون نمیدونن.

| مهسا جلال |


مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی می‌ مونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانه‌ وار در حال تکامله و به شکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر می‌ کنه. ببین چی بهت میگم، راسخ‌ ترین آدمی که می‌ شناسی به احتمال قوی با تو کاملا بیگانه‌ ست و همین‌ طور ازش بال و شاخه و چشم سوم رشد می‌ کنه. ممکنه ده سال توی اتاق اداره کنارش بشینی و تمام این جوانه زدن‌ ها بغل گوشت اتفاق بیفته و روحت هم خبردار نشه. هرکسی که ادعا می‌ کنه یکی از دوستانش در طول سال‌ها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهره‌ ی واقعی رو نمی‌فهمه.

| جز از کل / استیو تولتز |


می‌خندم به باد
که اغلب بی‌موقع می‌وزد
می‌خندم به ابر
که اغلب بر دریا می‌بارد
به صاعقه نیز می‌خندم
که فقط می‌تواند چوپان‌ها را خاکستر کند
و می‌خندم به.
تا شاد زندگی کنم
من می‌خندم،
اما دنیا غم انگیز است
واقعا غم انگیز است

| رسول یونان | 

از کتاب: چه کسی مرا عاشق کرد


عاشق شدن دست ما نیست.
هیچ احساسی در دستان ما نیست.
احساسات، درست مثل یک حادثه اتفاق می‌افتند.
ناگهانی و بی خبر.
اما اگر آگاه باشید که رابطه‌ی سالم و رفتار سالم چیست میتوانید متوجه شوید وقتی رابطه‌ای بیمارگونه جلو میرود و در رابطه احساس میکنید بی‌ارزش میشوید، کم کم احساساتتان هم تغییر میکنند.
شروعِ احساسات در دستان ما نیست.
تغییر احساسات هم در دستان ما نیست.
اما سالها انکارِ تغییرِ احساساتمان در دستان ماست.
اگر احساسی به وجود آمد و رابطه‌ای را شروع کردید، شواهد رفتاری و احساسِ باارزش بودنتان را مشاهده کنید و در مقابل شواهدِ واقعی تسلیم باشید تا اگر تغییری به وجود آمد، بتوانید بدون انکار با آن مواجهه شوید و تصمیمات سالمی برای باقی راه‌تان بگیرید.

| پونه مقیمی | روانشناس


ملت را نباید متکی به هیجان و جنجال بار آورد.
اساس فکر مردم باید تغییر کند، رفیق! تا چنین کاری انجام نشود،
مردم ماده‌‌ای خام هستند که برای مدتی، به هر شکلی می‌شود
درشان آورد. مثل خمیرند. هر کسی، هر دستی، هر قدرتی می‌تواند شکل دلخواه خودش را از آن‌ها بسازد!

اما برای اینکه مردم بتوانند خودشان،
خود را به هر شکلی که می‌خواهند بسازند،
باید خودشان صاحب فکر بشوند. فکری که منافع همه‌ی مردم را بتواند جوابگو باشد.
در غیر این صورت، امروز به حرف‌های فلانی گوش می‌دهند و هورا می‌کشند و فردا به حرف‌های یک نفر دیگر.

| محمود دولت آبادی |


از شکست خوردن وحشتی ندارم.
از رکود و واماندگی می‌ترسم.
از این می‌ترسم که دیگر به چیزی اهمیت ندهم،
پدرم را ببین؛ ممکن است باور نکنی من می‌دانم مرد باهوشی است.
اما وامانده است؛ حالا امیدوار است پسرهایش رمز موفقیت را کشف کنند
و دست به کارهایی بزنند که خودش از عهده آن برنیامده.


به خیالت گذشته رو از ذهنت پاک کردی.
به زندگیت می‌ رسی، حالت خوبه، غصه‌ نمی‌خوری.
ولی یواش یواش احساس می‌ کنی یه چیزی کمه،
یه چیزی سر جاش نیست.

انگار یه حفره‌ ی تاریکی توی ذهن و قلبت به وجود اومده که هیچ جوابی واسه‌ ش نداری.

| روزبه معین | 


آنچه بیشتر مردم یا دست کم افراد ناموفق از آن بی خبرند
این است که زندگی دقیقا به ما همان چیزی را می دهد که می خواهیم.
هر چیزی که برایت پیش می آید، محصول اندیشه های توست.
پس اگر می خواهی زندگیت را عوض کنی، باید از عوض کردن اندیشه هایت آغاز کنی.


| مارک فیشر |
از کتاب: حکایت دولت و فرزانگی


جای نگرانی نیست. من همیشه فکر می کردم آدم ها یک بار عاشق می شوند
و تنها یک بار. مثل رویای شب های روشن » که می گفت که بار اولش فرق دارد .
بعد می بینی باز عاشق می شوی و این بارش با بار اول فرق دارد.
یک جنس دیگر است و اما همان قدر قشنگ.
یاد گرفته ام آدم ها دوبار عاشق می شوند توی زندگی.
بار اولش را فراموش می کنند و بار دومش را نیز. اما دیرتر.
بس که می ترسند بار آخر باشد و هی می خواهند نگهش دارند.
انگار از پس فراموشی، پیری ست که فرا می رسد.



می‌تونستم تا آخر عمر از عالم و آدم شکایت کنم.
می‌تونستم صبح تا شب سرنوشتم رو لعنت کنم و بد و بی‌راه بگم
که چرا نخواست، نشد و نموند. اما ترجیح دادم به این فکر کنم
که تقدیر، چقدر مهربون بود که فرصت دیدنش رو بهم داد.
شاید اگه نمی‌دیدمش، هیچ‌وقت نمی‌فهمیدم از زندگیم چی می‌خوام.

دوست داشتن، اتفاقیه که یه بار میوفته.
یـه روز یه نفر به زندگیت میاد که مثل هیچ‌کس نیست.
اون روز برای بوسیدنش، فقط باید خوش‌شانس باشی

| پویا جمشیدی |


امروز بعد از ظهر،
ذهنم پر از حس‌هایی بود که نمی‌توان آن را به زبان آورد
و به اتفاق‌هایی می‌اندیشم که در هیچ واژه و جمله‌ای نمی‌گنجد
و باید آن را به دید یک چسب زخم نگریست.
چسب زخمی که می‌تواند تکه پاره‌های خاطرات کودکی‌ام
را که نه شکلی دارد و نه هیچ معنایی، به هم بچسباند.

| ریچارد براتیگان |



مامان‌زری وقتی برای من باردار بود، دکترش گفته بود این بچه سالم به‌دنیا نمی‌آید. بعد مامان‌زری برای اینکه اقوام نگویند توی شکم دومش بچه‌ی ناقص به‌دنیا آورد رفته بوده که مرا سقط کند. دو‌تا چهارراه بالاتر از خانه‌مان، ابتدای یک کوچه‌ی بن‌بست، مطب دکتری بوده که سقط می‌کرده، یعنی مطبش توی زیرزمین خانه بوده. دکتر پس از معاینه‌ی مامان‌زری چیزهایی می‌دهد که بخورد و بعد می‌گوید اگه بچه نیفتاد بیاید مراحل دیگر را انجام دهد. دو هفته می‌گذرد اما داروهای دکتر هیچ اثری نمی‌کنند. بعد از دو هفته توی یک روز پاییزی که باران شدیدی می‌باریده مامان‌زری به‌همراه بابامنصور می‌روند مطب دکتر تا کار را یکسره کنند که می‌بینند معابر گرفته و آب باران از زیر درِ حیاط ورود کرده به خانه‌ی دکتر و زیرزمین که مطب سقط جنین بوده رفته زیر آب. دکتر با زیرشلوار این‌طرف و آن‌طرف می‌دویده و وسیله‌ها را از مطب بیرون می‌ریخته. بابامنصور با دیدن این صحنه همان‌جا می‌زند زیر گریه و می‌گوید: خدا به سقط این جنین راضی نیست؛ اگه این کار رو بکنیم، بلا تموم زندگی‌مون رو می‌گیره.» مامان‌زری هم که اشکش لب مشکش است گریه به گریه‌ی بابامنصور می‌دهد و دوتایی برمی‌گردند خانه. البته به‌نظر من مقصر شهرداریِ وقت بوده، اما خب هرچه بوده باران ناجی من شده بود.
.
متنی که خواندید مربوط ‌می شود به کتاب راز رخشید بر ملا شد

| علی سلطانی | 


روزها می‌گذرند و بزرگ‌تر می‌شوی
استقلال پیدا می‌کنی، اجازه داری تصمیم بگیری و در هزار راهیِ انتخاب‌ها می‌ایستی.
دایره اختیاراتت وسیع می‌شود و البته دغدغه‌هایت بزرگ‌ و پرسش‌ها و ابهامات ذهنی‌ات عمیق!
توی دنیای بی‌رحم و لذت محور و قدرت طلبِ بیرون، نمی‌دانی باید کجای بازی قرار بگیری.
پنهانی به عقایدی که با آن‌ها زیسته و قد کشیده‌ای حمله می‌کنی، و لت و پارشان می‌کنی.
توی رفتارهایت یک بی‌ثباتی مبسوطی مشهود می‌شود. یک حالت معلق! بدون تکیه گاه!
شوخی که نیست، تخمِ باورهایت را ملخ خورده. حالا تو مانده‌ای با مزرعه‌ای بی‌محصول.
رفیقِ پا به استقلال گذاشته‌ی من
اینجا نقطه‌ای است که احتمالا ارزش‌های اخلاقی‌ برایت مضحک می‌شوند، نقطه‌ای‌ست که شرف‌ات با تلنگری ویران می‌شود. باز هم شوخی نیست چون تو بزرگ شده‌ای و خیلی چیزها به سراغت آمده‌اند.

رفیقِ پا به استقلال گذاشته‌ی من
یادت باشد برای انتخاب‌هایت و خوشی‌هایت و حرف‌هایت و رفت و آمدهایت و هر چیزی که در لحظه لحظه‌ی زندگی‌ات روی تو تاثیر می‌گذارد خط قرمز داشته باشی. چهارچوب داشته باشی. آدمِ بی‌چهارچوب شبیه علفِ هرز است، هر جایی می‌روید بدون اینکه بذری داشته باشد!

رفیقِ پا به استقلال گذاشته‌ی من
نهایتا تو تصمیم می‌گیری که توی چه زمینی و با چه کسانی هم‌بازی شوی اما یادت نرود اتفاقات بعدی را تو تعیین (نمی‌کنی) زمین بازی تعیین می‌کند.

رفیقِ پا به استقلال گذاشته‌ی من
آدم مدام در حال انتخاب است، و همین انتخاب‌هاست که باعثِ پشیمانی یا احساس رضایت می‌شود.

رفیقِ پا به استقلال گذاشته‌ی من
تنها یک راه حل بلدم، آن هم (انسانیت) است.
توصیه می‌کنم سمت و سوی تمام رفتار‌هایت، انسانیت باشد. هر جا دیدی با تصمیمی، رفتاری و یا حرفی از حالت انسانی‌ات خارج می‌شوی به خودت سیلی بزن تا سیلی محکم‌تری از روزگار نخوری.

رفیقِ پا به استقلال گذاشته‌ی من
یادت باشد، لذتِ کار اشتباه زود تمام می‌شود ولی عواقب و اثرش به استخوانی تیز و بُرنده لای زخم می‌ماند، زخمی که احتمالا عفونت کرده. البته همیشه هم اینگونه نیست گاهی اوقات واقعا خوش می‌گذرد اما حتما می‌دانی که اتفاق یک بار می‌افتد! مثل چپ شدن و رفتن تهِ درّه!

همین حالا بین خوانندگان این نوشته، هستند کسانی که می‌توانند ساعت‌ها برایت حرف بزنند و بگویند که اگر این کار را نمی‌کردم، اینگونه نمی‌شد که اکنون اینطور مستأصل شوم.
البته که باز هم می‌دانی هر چند ردپای گذشته‌ توی حال و آینده را نمی‌شود انکار کرد اما برای تغییر هیچ‌وقت دیر نیست.


| علی سلطانی |

.



لاتاری چیست؟

ثبت نام لاتاری 2021 گرین کارت ساده ترین و ارزان ترین روش اقامت قانونی و دائم آمریکا و دریافت اجازه زندگی و کار در آمریکا است که هر ساله در اکتبر شروع و در نوامبر به پایان میرسد.  در این روش مهاجرت، هزینه بسیار پایین ( کمتر از 30 میلیون تومان هزینه ) است. تنها محدودیت این روش مهاجرت، شانسی بودن آن است، شما بدون پرداخت هزینه ثبت نام میکنید، اگر انتخاب شدید با 330 دلار به آمریکا خواهید رفت. البته این انتخاب از بین متقاضیان کاملا شانسی توسط کامپیوتر انجام میشود.

در ادامه میخواهیم به برخی از سوالات مهم و پر تکرار بپردازیم 

قابل توجه درخواست کننده های عزیز این مطلب بصورت روزانه آپدیت می شود.

----

سوال شما
سلام بعداز قبولی درلاتاری وگرفتن ویزا،وقتی به خاک امریکا رسیدیم باید چیکارکنیم،تکلیف کارو اقامتمون چی میشه.کدوم ایالت باید بریم.کسی هست که اونجاراهنماییمون کنه؟

پاسخ
بعد از گرفتن ویزا حامی مهاجر به شما مشاوره لازم برای زندگی در آمریکا خواهد داد. شما اجازه کار و اقامت دارید. جای نگرانی نیست. 

---

سوال شما
ببخشید سوال من اینکه مگر قبولی هر فردی از طریق ایمیل که در ثبت نام وارد کرده بهش اطلاع داده نمیشه؟
پس چطور موسسه میگه قبولی رو خودش اطلاع میده؟

پاسخ
خیر، نتیجه از سمت مرکز کنسولی کنتاکی ایمیل یا پیامک نمیشه، باید به سایت رسمی مرکز فوق الذکر برید و نتیجه رو کنترل کنید

---

پرسش شما
سلام نتایج کی اعلام می شود؟

پاسخ
سلام خدمت شما. نتایج لاتاری 5 می اعلام می شود

---

پرسش شما
سلام ویزای مولتی کانادا چند ساله می باشد؟

پاسخ
سلام خدمت شما. 5 ساله می باشد.

---


توئه دهه هفتادی یا امروز متحول میشی
یا فردا نابود میشی
فرقی نداره که الگو داری یا نداری

حتما ببینید 



مدت زمان: 44 ثانیه

سخنرانی جنجالی دکتر سید مجید حسینی در دانشگاه گیلان


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها